خیالی نیست.یعنی نبوده و نیست! اصلا فکر از تو اجازه می گیرد اگر شبیه دروغ حرف نزنی! آدم ، همانی بود که روی تخت تو شبی تا به سحر می غلتید گرنه مابقی مترسک هایی بیش نیستند.... گاهی باید همه چیز را چند قدم آن ورتر پرت کنی! و چیزی را نگه داری که برای همیشه یادت بماند که دلبر ها ، مفت و مجانی دلبر نمی شوند. باید دلی باشد که ببرند ، همان چیزی که تو پرت کردی آن ورتر! دلبر اگر دلبر باشد نیازی به شلوغ بازی های فرهاد ، به ضجه های مجنون و جام می حافظ ندارد... گرنه روزی داستانی عامه پسند تر می آید و این جماعت هنرهای تو را از یاد می برند! همه چیز بر محور "هیچ" می چرخد ، .. از اسکندر گرفته که تخت جمشید را به خاطر کرشمه های معشوقه اش به آتش کشید تا همین پسر عموی خودم که به خاطر ناز و کرشمه های عروس نه چندان ظریفش از این دیار مقدس به مقصد محمد آباد سفلی انتقالی گرفت... گاهی نفرین ، حکمت ، عشق ، عذاب ، تقدیر همه در لباس دلبر هجوم می آورد...تفکیکش به غایت دشوار است! دلبری برازنده ی خودش است،اصلا ماها دل دادن و دلبری کردن را بلد نیستیم... خلاص!
کمر به دلبری بسته ای!
«« مـــــنبع :افکاری پلشت ، واژه هایی شیک! »»
ϰ-†нêmê§ |